صدا از ایران امروز: یک زن، یک نویسنده – مصاحبه با شیوا مقانلو

admin-ajaxدرتا سواپا: خانم شیوای گرامی، در داستان „سرپیچ بعدی” زن و مردی را می بینیم که از یکدیگر خسته شده اند. مرد می گوید:” حوصله ام سر رفته (…) از چهره آشنایی ات تابم برده (…) بگذار راه بیافتم. راه… راحتم بگذار”. زن می گوید:” تمام سعی خودم را کردم. تمام سعی را که امروز می توانم، اگرچه سعی فردایم را نمی دانم (…) دیگر نمی توانم با تو ادامه بدهم. می خواهم یک نفره بروم”. آیا در ایران پیدا کردن راه خود از رابطه مهم تر است؟ در سال های آخیر (مثلا ده سال آخیر) چه تغییراتی را در این مورد می بینید و چه انعکاسی در ادبیات داستانی پیدا می کنند؟

شیوا مقانلو: طبیعتا من درمورد نوشته خودم میتونم توضیح بدم, و نه در مورد کل انتخابهای مردم در ایران. ضمنا, تمام ادبیات داستانی معاصر رو دقیقا دنبال نمیکنم که بدونم کاراکترها چه انتخابهایی میکنن. طرز فکر و انتخابهای نویسندگان ایرانی خیلی متفاوته, بنابراین در جواب شما من فقط میتونم روی کارکترهای داستانیم متمرکز باشم و به شما پاسخ بدم. کاراکتر زن من در مرحله ای از عمرش هست که پیدا کردن خودش مهمتر از حفظ یک رابطه به هر قیمتی هست. من شخصا بااین عبارت „به هر قیمتی”در مورد هر رابطه ای مخالفم. فکر میکنم مردم خیلی وقتها فقط برای حفظ کردن چیزی, از چیزهای مهمتر میگذرند و فقط بعدها متوجه میشند که چیزی که اونقدر براش ایثار کردند خیلی هم مهم نبوده…البته به نظرم زندگی خیلی جای پشیمونی نداره و شما در هر مرحله هر انتخابی که بکنه, برای اون مرحله خوب و درسته. اما مهم اینه که انتخابهات آگاهانه باشه و تو رو برای سایر مراحل زندگی آماده تر بکنه.  شما چه در یک رابطه باشی و چه از یک رابطه بیرون بیای, هر لحظه باید حواست به خودت هم باشه و بدونی راهت چیه. یعنی چه ادامه بدی و چه ندی, مسیرت رو باید بشناسی. این نگاه باعث جلوگیری از خیلی از مشکلات, گرفتاریها و حتا خیانتها میشه. من شخصا خیلیها رو میشناسم که به شکل ظاهری با هم هستند و در یک رابطه هستند, اما هیچ شناختی از نیازهاشون و جایگاهشون ندارند و بنابراین در کنار هم واقعا شاد نیستند. به جای این که در برابر هم مسئول باشند, به هم ترحم میکنند یا از هم میترسن یا از هم فرار میکنند. و بعدش هم یا به هم خیانت میکنند یا اجباری و به سردی با هم ادامه میدند. اما وقتی شما به خودشناسی برسی, هر تصمیمی که بگیری عاقلانه تره: هم شادتری و هم مسئولیت پذیرتر هستی در برابر خودت و دیگری. کاراکتر زن داستان من در مرحله این شناخت قرار گرفته: از یک طرف میخواد دیگه درگیر یک رابطه اجباری یا بی عشق نباشه, و از طرف دیگه هنوز خاطرات یا ته مانده ایی از احساسات هست که اون رو مردد میکنه…

د.س.: حسن میرعابدینی در کتاب ” صد سال داستان نویسی ایران”، در ابتدای فصل مخصوص داستان نویسان زن در باره زن های نویسنده می نویسند که: در آثار خود به مشکل هویت و جایگاه زن ایرانی در یک مرحله تغییر و تحول اجتماعی می پردازد و تلاش زنان برای خودیابی را با انتقاد از جامعه مردسالاری در می آمیزند که زن را در پیله ای از باید و نباید ها محبوس می کند. الان، پیش از پانزده سال بعد از انتشار این کتاب تا چه حد حرف های آقای عابدینی تازگی دارد؟ آیا با بررسی رمان ها و داستان های نویسندگاه زن می توان دید که زن ها جایگاه و هویت خود را پیدا کرده اند؟

  س.م.: همونطور که خودت اشاره کردی, ازون جمله زمان زیادی گذشته. خانمهای نویسنده از نظر تعداد خیلی زیاد شدند و از نظر کیفیت هم کارهای خوب و مهمی مینویسند. الان خیلی از زنها حرفی برای گفتن دارند و اون حرف رو به شکل داستان میزنند (البته من موافق نیستم که هر حرفی رو باید چاپ کرد. برای نویسنده شدن و کتاب داشتن, شرایط زیادی لازمه ولی متاسفانه خیلی از خانمها و حتا ناشرهای ایرانی عجله میکنند و به سرعت چیز چاپ میکنند, بدون توجه به کیفیت کار). من نمیگم مشکلات زنان کاملا از بین رفته و اونها به همه خواسته هاشون رسیدن, ولی خیلی چیزها کمرنگتر شده. همین که زنها تونیستند از خواسته ها و بایدها و نبایدهاشون صحبت کنن و داستان بنویسن, توجه مردها و زنهای دیگه رو هم جلب کردند. حالا ممکنه مردهای جوونتر و نسل جدیدتر (در مقایسه با مردهای نسلهای قبلی)  با دیدگاه جدیدی به مشکلات زنها نگاه کنند و این خیلی خوبه. البته همچنان بسیارند مردان جوونی که همون دیدگاه های سنتی و مساله دار رو نسبت به جایگاه زن دارند, ولی حداقل در ظاهر پذیرفتند که زنها هم میتونند از بایدها و نبایدهاشون حرف بزنند و خواسته هاشون رو بگن. من خودم با اونه نوع ادبیات زنانه که به اصطلاح نق نق بکنه و مردها رو میکوبه, اصلا موافق نیستم. داستانهای خودم هم اینطوری نیست. زنهای من اهل بدگوئی از مردها نیستند. ولی احساس میکنن حقشون ضایع شده, یا بهشون بی مهری و بی توجهی شده, و دست به کنش میزنند. این زنها خودشون فاعل هستند, نه منفعل. اهل دعوا نیستند, ولی میدونن زندگیشون مشکلی داره که باید برطرفش کرد. حتا خیلی از کاراکترهای داستانهای من مرد هستند. یا داستانهایی دارم که کلا از زبان و دیدگاه مرده روایت میشه… در نهایت, من فکر میکنم ما به عنوان نویسنده باید به انسان فکر کنیم, فارغ از جنیست زن یا مردش, و این هنر یک نویسنده هست.

د.س.: از وقتی که برای مخاطبان Szuflada گذاشتید، سپاسگزارم.

About the author
Dorota Słapa
Dorota Słapa. Rocznik 1984. Iranistka z wykształcenia i zamiłowania. Absolwentka Wydziału Orientalistycznego UJ. Doktorantka historii Iranu na Uniwersytecie Teherańskim. Tłumaczka języka perskiego. Skoncentrowana przede wszystkim na współczesnej literaturze perskiej, którą pragnie przybliżać polskiemu czytelnikowi. Jej przekłady ukazały się m.in. w „Biuletynie Iranistycznym” (nr.1/2010) oraz na stronach: www.literaturaperska.com i www.artpapier.com Artykuły poświęcone twórczości irańskich pisarek, takich jak: Zoja Pirzad, Fariba Vafi i Goli Taraghi publikowała m.in. na perskojęzycznej stronie: www.antropology.ir oraz w „Oriencie” nr.1(13)2013. Obecnie pracuje nad przekładem zbioru opowiadań "My jesteśmy tutaj” autorstwa kurdyjskiego pisarza, Beroża Akreji. Pisze poezje po persku i po polsku.

Dodaj komentarz

Twój adres e-mail nie zostanie opublikowany. Wymagane pola są oznaczone *