همواره در طول تاریخ بشر زنان، پیشقراول گام نهادن در مسیرهای تازه بودهاند. در تائید این ادعا کافی است رد خلقت بشر را بگیرید و برسید به آنجا که حوا، هَراس راه تازه را به دل راه نداد و آدم را تشویق کرد به چشیدن طعم میوۀ ممنوعه و رفتن به دنیایی تازه.
تا اینکه دنیا صنعتی شد. زنان بنا بر مقتضيات ظاهري توسعه، به تحصيلات و متعاقب آن اشتغال انديشیدند و البته به آن مبادرت کردند. اما همزمان با اینکه زنان رشد میکردند، نگاه جامعه همچنان مردسالار باقی ماند و این فرایند حاصلی نداشت جزء بروز تناقضاتي در جامعهاي كه از سويي زنانش در پايگاهي فروتر از مردان قرار دارند و از سوي ديگر تحصيلكرده، فرهيخته و كارآمد هستند و همچنین مايل و البته محق، كه در فعاليتهای اجتماعی و به ويژه تصميمگيريها مشاركت کنند.
همه و همۀ این محدودیتها و فشارها از یک سو و میل به قد کشیدن و رشد اجتماعی در زنان از سوی دیگر موجب شد که زنان به امید تغییر شرایط و بهبود اوضاع همواره زودتر و سریعتر از مردان با تغییرات اجتماعی همسو شوند. بنابراین زنان همواره „نوپذیر”، „نوجو” و „نوخواه” بودهاند. درواقع حرکت در لایۀ زیرین جامعه و تغییر فرهنگی که منجر به دگرگونی ارزشها، هنجارها و آداب و رسوم یک فرهنگ خاص میشود، همیشه برعهدۀ زنان بوده است.
زنان در سایه
دنیای مدرن و صنعتی امروز و تجهیز این دنیای تازه به وسایل ارتباط جمعی و تکنولوژی، موجب شده تغییرات اجتماعی شتاب گیرد و برای آنکه فرد از این چرخه بازنماند باید پیوسته و سریع خود را بازسازی کند. در این میان همواره زنان( چه در کشورهای جهان سوم و چه در کشورهای جهان اول)، محدودیتهای بیشتری تقریبا در تمامی حوزههای خانوادگی، اقتصادی، اشتغال و سیاست و … نسبت به مردان دارند، چنانچه تحقیقات” آنتونی هیث” در بریتانیا، نشان داد که بخت تحرک اجتماعی زنان به واسطۀ فقدان فرصتهای تحرک اجتماعی شغلی، در مشاغل حرفهای و مدیریتی به شدت محدود است. و شاید همین محکوم شدن زنان به حرکت در سایۀ مرد باشد که زنان را ترغیب میکند به تغییر نگرش سنتی خود و بازاجتماعی شدن.
زنان همیشه محدودیت بیشتری نسبت به مردان در بازار کار داشتهاند. بروز این تناقضات تا آنجا پیش رفت که سهم زنان از اشتغال، شغلهایی با پايگاه اجتماعي نه چندان مطلوب و با درآمد كمتر نسبت به مردان( براي ميزان كار برابر) شد. به عنوان مثال؛ كارمندان دفتري زن در انگلستان 60% درآمد همتايان مردشان حقوق میگرفتند.
اما این زن شاغل هنوز مسئولیت رُفت و روب خانه و بشور و بساب را هم برعهده دارد و مرد به ویژه در جامعۀ سنتی نميتواند از انجام امور منزل توسط زن صرفنظر کند، به اين ترتيب خانمهاي شاغل با پديدة « فشار مضاعف» مواجه هستند. به اين معنا كه از يك سو بيش از زنان خانهدار ناگزير به كار هستند. چنانچه حدود 84 ساعت در هفته کار میکنند و از سوي ديگر گاه حتي از انجام ميزان بیشتري از فعاليت كه لازمة ارتقاء شغلي آنهاست باز ميمانند. اما در این میان نباید فشاری که زنان خانهداری که در مرحلة” مادري فعال” هستند و تقريبا 78 ساعت در هفته بیهیچ مزد و حقوقی كار ميكنند را نادیده گرفت. اين در حالي است كه كار بياجر و مزد خانهداري بين 20 تا 40 در صد ثروت ايجاد شده در كشورهاي صنعتي را در بر ميگيرد و كار زنان خانهدار كه شوهرانشان براي انجام فعاليتهاي اقتصادي به آن وابستهاند، به تقويت اقتصاد كل جامعه كمك شاياني ميکند.
اما تنها راه خروج از اين مخمصه و تنگناهای زندگی زنان، تغيير ديدگاههاي تمامي اعضاي جامعه نسبت به پارهاي مسائل است، زيرا مادام كه ما نتوانيم نگاه خود را به مسائل دگرگون سازيم از درك موقعيت و يافتن راهحلهاي كارآمد و بديع عاجز خواهيم ماند و نه تنها زنان از رشد و تكاملي كه استحقاق آن را دارند محروم ميمانند، كه جامعۀ انساني از مزاياي حضور كامل و تمام عيار زنان بيبهره خواهد ماند. و به نظر نميرسد كه راهحل در هيچ طرح روبنايي و مخاصمه جويانه بين دو جنس يافت شود، بلكه راهحل بنيادي و زيربنايي تغيير منظر و زاوية ديد است و شاید همین امر موجب شده که زنان برای تغییر این زاویه دید بیش از مردان انگیزه داشته باشند.
زنان در برابر تغییرات اجتماعی، پذیراترند
زنان به تبع روحیۀ انعطافپذیری که دارند تغییرات اجتماعی را زودتر و سریعتر از مردها میپذیرند و با آن همسو میشوند. و در عین حال زنان قویترند و تاب تحمل تبعات تغییرات بینشی را، بیش از مردان دارند.
زن امروز به طور اجتنابناپذیری در حال انتقال از روش زندگی سنتی به مدرن است. تصمیمات و انتخابهای او نیز متناسب با پیشرفت و تغییرات اجتماعی رشد کرده. اما نباید این نکته را نادیده گرفت که این تغییرات در بسیاری از مواقع تنها در پوستۀ ظاهری بینش زنها نمود و بروز مییابد و کمتر اتفاق میافتد که این تغییر عقیده و تغییر شکل ظاهری زندگی به هستۀ دورنی باورهای و بینشهای یک زن( یا دستکم زنان تودۀ عام جامعه) راه یابد. بارزترین مثال آن را میتوان در همین ایران دربارۀ مقولۀ „آزادی” بررسی کرد. همین که از یک زن بپرسید „آزادی چیست؟” اولین و تقریبا تنها گزینۀ پیش رویش مقولۀ حجاب است و اگر قرار باشد به آزادی فکر کند و به آزادی برسد. رویای برداشتن روسری را خواهد دید. در مواجه با رویکرد تازۀ دختران امروز ایران با مقولۀ آزادی، شاید در ابتدای امر اینطور جلوه کند که زنان بیش از مردان خواهان گذر از سنت به مدرنیه هستند و دریچههای ذهن آنها بیش از مردان هم نسل خود برای پذیرش فرهنگهای جدید باز است. که البته تا حد زیادی هم درست است، اما حقیقت ماجرا فراتر از اینهاست. درواقع تعداد انگشتشماری از این زنها آزادی را ورای برداشتن روسری و حجاب میبینند. یا اگر منصف باشیم بهتر است بگوییم هنوز مجال دیدن چند جانبۀ آزادی به آنها داده نشده است. ما زنانی داریم که در بخش محدودی از ذهن و حتی در شکل ظاهری زندگی تغییراتی کردهاند اما در پستوهای ذهنشان همچنان دربند هستند. آنها توان انتخابهای آزدانه بیهیچ واهمهای از قضاوت دیگران و فارغ از بایدها و نبایدهای مرسوم را ندارند.
در واقع این پذیرش تغییرات اجتماعی تنها در لایۀ بیرونی و سطحی زندگی مجال بروز یافته است. البته در برخی موارد اندک هم این تغییر نگرشها به هستۀ درونی زندگی زنان رسوخ کرده است، اما در مواجه با همین تعداد انگشتشمار هم باید یادآور شد که این تغییرات به عمد و با اراده در پشت صحنۀ زندگی و در چهار دیواری اختصاصی آنها محصور مانده و آتش زیر خاکستری است که مترصد شعله کشیدن است.
محدودیتها، اهرم فشاری برای „بازاجتماعی شدن”
الگوهای مرسوم رفتار و اندیشه که ما از نیاکان خود به ارث میبریم، چیزی نیستند جزء مجموعهای از تمهیدهای تطبیقی نیاکانی ما که هنوز کارایی خود را از دست ندادهاند. و ما از طریق هموار کردن راهحلهای تازه، برای تطبیق دادن آنها با شرایط خودمان، تمهیدهای نیاکانمان را پیش از انتقال به نسل بعدی تعدیل میکنیم. هرچند سریعترین دوران „بازاجتماعی شدن”، دوران کودکی است، اما گاهی افراد در برحههای مختلفی از زندگی „باز اجتماعی شدن” را تجربه میکنند که آن را با گسیختگی از الگوهای رفتاری پیشین و ارزشهای پذیرفته شدۀ گذشته و به دنبال آن پذیرش الگوهای رفتاری تازه و اساساً متفاوت نشان میدهند.
اما اگر این بازسازی خود و پذیرش تغییرات اجتماعی، با ارزشها و هنجارهای جامعه که از آن به عنوان „رسوبات مغز و فکر افراد هر جامعه” یاد میشود. تطبیق پیدا نکند و به مسیر درست هدایت نشود آن وقت معایب این بازسازی در بستر جامعه و کانون خانواده به مراتب بیشتر از محاسن آن میشود و میتواند بذر اختلاف زناشویی را در کانون خانواده بپاشد. چنانچه یکی از عوامل مهم طلاق طی سالهای اخیر( عمدتاً در طبقۀ متوسط جامعه) همین „دوساختی شدن” جامعه و تفاوت نگرش، نوع تفکر و طرز تلقی زن و مرد از رویدادها و اتفاقات زندگی است. اما در این مسیر صعبالعبور از یک سو آموزش به مردان با هدف به رسمیت شناختن امتیازهای تازۀ زنان در دنیای جدید و از سوی دیگر آموزش به زنان برای آنکه جایگاه مرد و همسر را همچنان به رسمیت بشناسند موجب میشود با سلامت بیشتری از این معبر گذر کنیم.